جهیز. [ ج َ ] ( ع ص ) موت جهیز؛ مرگ ِ شتاب. || فرس جهیز؛ اسب سبک رو و سخت رونده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). اسب زودرو. ( مهذب الاسماء ). || ( اِ ) جهیزیه. جهاز عروس. رخت زن. ساختگی اسباب و رخت برای دختر و مرده. ( غیاث ) : گفت کابین و ملک و رخت و جهیز همه پاکت حلال کردم خیز.سعدی.- امثال : عروس بی جهیز : خوشتر بود عروس نکوروی بی جهیز ور دوست دست میدهدت هیچ گو مباش.سعدی.
فرهنگ معین
(جَ ) (اِ. ) واژه ای است گرفته شده از عربی به معنی اسباب و اثاثیه ای که عروس با خود به خانه داماد می برد. (جَ ) [ ع . ] (اِ. ) اسب چابک و تندرو.
فرهنگ عمید
اسب چابک و تندرو. =جهیزیه: ور دوست دست می دهدت هیچ گو مباش / خوش تر بُوَد عروس نکوروی بی جهیز (سعدی۲: ۴۶۱ ).
فرهنگ فارسی
جهاز، آنچه که عروس ازخانه خودبخانه شوهرببرد ( اسم ) ۱- اسب چابک و تندرو. ۲- جهاز عروس .
ویکی واژه
dote اسب چابک و تندرو. واژهای است گرفته شده از عربی به معنی اسباب و اثاثیهای که عروس با خود به خانه داماد میبرد.