خطوط

لغت نامه دهخدا

خطوط. [ خ ُ ] ( ع اِ ) ج ِ خط. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || سند. نوشته گواهی : بفرمود تا بدیار شام و زمین حجاز... بگشتند و خطوط از جمله سادات و علویان بستدند. ( کتاب النقض ).
- خطوط شعاعی ؛ مجموعه ای از خطوط که از یک نقطه گذرد.

فرهنگ معین

(خُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ خط . ۱ - خط ها. ۲ - بنفشه ها. ۳ - رشته ها، راه ها.

فرهنگ عمید

= خط

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع خط . ۱ - خط ها . ۲ - نبشته ها . ۳ - رشته ها راهها .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم