بپا

لغت نامه دهخدا

بپا. [ ب ِ ] ( ص مرکب ) مستقر. برجای. ایستاه. مقیم. برپای. بپای.
- بپا باش ؛ برخیز. بایست. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به بپای شود.
- بپا بودن ؛ برقرار بودن. برجا بودن. ایستاده بودن.
بپا. [ ب ِ پا / ب ِپ ْ پا ] ( ص مرکب ) که پاس چیزی نگاهدارد. پاینده. پاسبان. حافظ. حارس. نگهبان. ( یادداشت مؤلف ). || ( درتداول زنانه ) رقیب. ناظر. که زاغ کسی را چوب زند. که مراقب حرکات دیگری باشد. || ( فعل امر ) امر از پاییدن. مراقب باش. باخبر باش.

فرهنگ معین

(بِ ) (ص مر. ) (عا. ) مراقب ، نگهبان .

فرهنگ فارسی

( صفت ) پاینده مراقب نگهبان .

ویکی واژه

(عا.)
مراقب، نگهبان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم