بوالفضول. [ بُل ْ ف ُ ] ( ع ص مرکب ) کنایه از یاوه گو. ( آنندراج ). بیهوده گوی. ( ناظم الاطباء ) : این ابلهان که بی سببی دشمن منند بس بوالفضول و یافه درای وزنخ زنند.سنایی.همه جور زمانه بر فضلاست بوالفضول از جفاش زاستر است.خاقانی.ای بسا بوالفضول کز یاران آورد کبر درپرستاران.نظامی.چو من خرسندم و بخشنده خشنود تو نقد بوالفضولی خرج کن زود.نظامی.از آن بوالفضولان بسیارگوی و از آن بوالحکیمان دیوانه خوی.نظامی.گفت مکشوف و برهنه بی غلول بازگو رنجم مده ای بوالفضول.مولوی.
فرهنگ معین
(بُ لْ فُ ) [ ع . ] (ص . ) بیهوده گو.
فرهنگ عمید
۱. بیهوده گو، یاوه گو. ۲. کسی که سؤال بیجا بکند.
فرهنگ فارسی
( صفت ) بیهوده گوی یاوه سرا : (( ویتحمل که بعضی فقرات ... در رشته تحریر در آمده باشد که محل اعتراض معترضان بوالفضول تواند بود .... کنایه از یاوه گو ٠ بیهوده گوی