لغت نامه دهخدا
نخسب با تو بدل بازی اندر آمده ام
چو دل نماند تن دردهم بجانبازی.سوزنی.زآنکه ترک کار چون نازی بود
نازکی درخورد جانبازی بود.مولوی.- جانبازی کردن :
جمله گفتندش که جانبازی کنیم
فهم گرد آریم و انبازی کنیم.مولوی.اگر برقص درآئی تو سرو سیم اندام
نظاره کن که چه مستی کنند و جانبازی.سعدی.دوستان را دلنوازی کن که جانبازی کنند
آشنا کن باز را کو خود همی داند شکار.ابن یمین.