لغت نامه دهخدا
گفت خیر است در این وقت کرا میخواهی
بی محل آمدنت بر در ما بهر چه بود.نظامی.- امثال :
خروس بی محل ؛خروسی که نه بوقت خواند. || آنکه در غیرموقع حاجتی طلبد. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به محل شود.
|| بی اعتبار.( یادداشت مؤلف ) :
بچشم عقل درین رهگذار پرآشوب
جهان و کار جهان بی ثبات و بی محل است.حافظ.- چک بی محل ؛ چک بی اعتبار. که در حساب بانکی آن چک برابر مبلغی که روی ورقه چک نوشته شده است پول نباشد.
- حواله بی محل ؛ حواله ای که در نزد محال علیه چیزی از حواله دهنده نباشد. ( یادداشت مؤلف ).
|| نالایق ونامناسب. ( ناظم الاطباء ) :
ملول مردم و کالوس ، بی محل باشد
مکن نگارا این خوی و طبع را بگذار.ابوالمؤید بلخی.- بی محل کردن ؛ اعتنانکردن. ناپذیرفتن. ( ناظم الاطباء ).