جانفشان

لغت نامه دهخدا

جانفشان. [ ف َ / ف ِ ] ( نف مرکب ) کسی که جان را فدا کند. ( ناظم الاطباء ). فدا کننده جان :
بر کعبه کنند جانفشان خلق
بر صدر تو جان فشان کعبه.خاقانی.آنکه از عشقت زر افشاند ندانم کیست آن
این که خاقانیست دانم جانفشانست از غمت.خاقانی.گر عاشق شاه اختران نیست
پس چون دم جانفشان زند صبح.خاقانی.لطف از دم صبح جانفشان تر
زخم از شب هجر جان ستان تر.سعدی.دل رفت و دیده خون شد و جان ضعیف ماند
آن هم برای آنکه کنم جانفشان دوست.سعدی.|| مشتاق. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

کسی که جان خود را در راه کس دیگر فدا کند، فداکار.

فرهنگ فارسی

( صفت ) کسی که جان خود را فدا کند فدا کنند. جان .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم