شاکی

لغت نامه دهخدا

شاکی. ( ع ص ) شکایت و گله کننده. ( از دهار ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مرد گله مند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دادخواه. متظلم. عارض. فریادخواه. رافع قصه. دست بردارنده بدادخواهی :
من ز جان جان شکایت میکنم
من نیم شاکی حکایت میکنم.مولوی.|| مرد صاحب شوکت و حدّت در سلاح. ( ازغیاث اللغات ) ( از آنندراج ). و رجوع به شاکی السلاح شود. || ( اِ ) شیر بیشه. ( ناظم الاطباء از اشتنگاس ). || ( ص ) اندک بیمار. ( اقرب الموارد )( منتهی الارب ). || ( اِ ) اندک بیماری. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِفا. ) شکایت کننده ، گله کننده .

فرهنگ عمید

۱. شکایت کننده، گله کننده.
۲. [مجاز] عصبانی.

فرهنگ فارسی

شکایت کننده، گله کننده
( اسم ) شکایت کننده گله کننده .

دانشنامه عمومی

شاکی (غزنی). شاکی منطقه ای مسکونی در افغانستان است که در جغتو ولایت غزنی و در جنوب غربی شهر غزنی موقعیت دارد.
ساکنین شاکی را مردمان هزاره تشکیل می دهند. مردم این منطقه به گویش های هزارگی و دری زبان فارسی صحبت می کنند. مردم شاکی، مردمانی مهمان نواز و بیشتر پایبند به آداب و سنت های قدیمی خود می باشند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم