بندبند

لغت نامه دهخدا

بندبند. [ ب َ ب َ ] ( ق مرکب ) جزٔجزء. تکه تکه. قطعه قطعه. پاره پاره : و از حال ری و خوارزم بندبند و اندک اندک از آن گویم که دو باب خواهد بود سخت مشبع. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 474 ).
به ترکیب آن سنگها بندبند
برآورد بیدر حصاری بلند.نظامی.

فرهنگ فارسی

جزئ جزئ ٠ تکه تکه ٠ قطعه قطعه ٠ پاره پاره ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم