خبردار

لغت نامه دهخدا

خبردار. [ خ َ ب َ ] ( نف مرکب ) مطلع. بااطلاع. بیدار. هشیار. آگاه. ( از ناظم الاطباء ). خبیر :
بدین چربی زبانی کرده در کار
نه ای از بازی شیرین خبردار.نظامی.ز تعظیم آن زن خبردار بود
که با ملک و با مال بسیار بود.نظامی.گفت چه گوئی که ایشان از همه چیز خبردار باشند و پیوسته بکار دین مشغول اند. ( تذکرة الاولیاء عطار ج 2 ص 336 ).
عالم بی خبری طرفه بهشتی بوده ست
حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم.صائب.|| خبردهنده. مطلعکننده. آگاه کننده. ( ناظم الاطباء ). مخبر.
خبردار. [ خ َ ب َ ] ( فعل امر ) اصطلاحی است مر سربازان و نظامیان را که بدان وسیله آمر زیردستان را آماده برای انجام فرمانی می کند. || کلمه ای است امر که در آگاه کردن کسی استعمال کنند یعنی حذر کن و آگاه باش. ( ناظم الاطباء ). مواظب باش ، آگاه باش ، برو! بیا! کلمه ای است گفته میشود تا مردمان راه برای حمل چیزی دهند که از تصادم با آن ممکن است زیانی حاصل شود. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- خبردار بودن ؛ بااطلاع بودن. باخبر بودن. آگاه بودن :
ز تعظیم آن زن خبردار بود
که با ملک و با مال بسیار بود.نظامی.-|| مواظب بودن. در انتظار امری بودن. آماده پذیرش امری بودن.

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع - فا. ] ۱ - (ص مر. ) باخبر، آگاه . ۲ - (اِ. ) وضع یا کیفیت ایستادن به حالت راست ، پاها چسبیده به هم و دست ها چسبیده به پهل و و سر در حالت قایم .

فرهنگ عمید

۱. کسی که از امری خبر دارد، باخبر، مطلع، بااطلاع، آگاه.
۲. (شبه جمله ) فرمان ایستادن به حالت خبردار.
۳. (صفت ) راست و منظم ایستاده برای ادای احترام.
۴. (صفت، اسم ) [قدیمی، مجاز] جاسوس.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه خبر از امری دارد : مطلع آگاه . ۲ - فرمانی است که سرباز یا ورزشکار بر اثر آن باید دو کف پاها را بهم چسبانده راست و مستقیم بایستد بطوریکه سنیه پیش و شکم عقب و سر بالا باشد .
اصطلاحی است مر سربازان و نظامیان را که بدان وسیله آمر زیردستان را آماده برای انجام فرمانی می کند .

ویکی واژه

باخبر، آگاه.
وضع یا کیفیت ایستادن به حالت راست، پاها چسبیده به هم و دست‌ها چسبیده به پهل و و سر در حالت قایم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم