ضیمران. [ ض َ م ُ / ض َ م َ ] ( ع اِ ) ضومران. ضومیران. ( ابن البیطار ). ضمیران. ریحان دشتی. نوعی از ریحان. نوعی است از ریحان دشتی. ( منتخب اللغات ). ریحان فارسی. ( منتهی الارب ). گیاهی است که شاه اسپرغم گویند. شاهسفرم. ( مفاتیح ). شاه اسپرغم ، یعنی بوستان افروز . ( دهار ). شاهسپرم. شاسپرم. ( مهذب الاسماء ). شاهسفرم است و بادروج را نیز نامند. ( فهرست مخزن الادویه ). تفلیسی. گل بستان افروز. نازبو. ( غیاث ). حبق الماء . پودنه لب جوی. پودنه جویباری. ( ابن البیطار ). پونه. فودنج النهری. کازیمیرسکی گوید: معنی این کلمه درست معین نیست ، گیاهی است خوشبوی از جنس شاهسپرم. در عرب شاهسپرم را ضمیران گویند. ارجانی گوید که شاهسپرم گرم و خشک است در یک درجه و تخم او اسهال صفرایی را تسکین دهد، و طریق علاج او آن است که تخم او را بریان کنند و با آب سرد بکار برند. ( ترجمه صیدنه ابوریحان ). صاحب اختیارات بدیعی گوید: آن را ضمیران نیز گویند و شاه اسفرم شیرازی خوانند، آن سبز بود نه چون کریانی ( ؟ ). صاحب جامع گوید فودنج جویی است و سهو کرده است ، طبیعت وی گرم و خشک بود در دوم ، و گویند سرد بود، محرورمزاج را نافع بود خاصه چون گلاب بر وی زنند، و بر جائی که سوخته باشد ضماد کنند نافعبود و قلاع را نافع بود. ( اختیارات بدیعی ). ضمیران. قیل انه الفوتنج. ( تذکره ضریر انطاکی ) : بستد [ زمستان ] عمامه های خزسبز ضیمران بشکست حقه های زر و درّ میوه دار.منوچهری.از ارغوان کمر کنم از ضیمران زره از نارون پیاده و از ناروان سوار.منوچهری.بوستان افروز پیش ضیمران چون نزاری پیش روی فربهی.منوچهری.نه با رنگ او بایدت رنگ گل نه با بوی او نرگس و ضیمران.منوچهری.ز بان و ارغوان و اقحوان و ضیمران نو جهان گشته ست از خوشی بسان لات و العزی.منوچهری.مخایل سروری بکودکی زو بتافت چو بر چمن شد دو برگ بوی دهد ضیمران.مسعودسعد.شود بنعت سر زلف ضیمران صفتش ببوستان دلم رُسته ضیمران سخن.سوزنی.موی او گشته ز آفات جهان چون نسترن روی او گشته ز احداث زمان چون ضیمران.وطواط.گر سنگ پذیرد آب جودش زآتش زنه ضیمران ببینم.خاقانی.