حذور

لغت نامه دهخدا

حذور. [ ح َ ] ( ع ص ) سخت پرهیزنده. بسیار حذرکننده. عظیم پرهیزنده. نهایت آژیر.ترسنده. ( دهار ). ترسناک. ( غیاث ). حذیر :
بودم حذور همچو غرابی برای آنک
همچون غراب جای گرفتم در این غراب.مسعودسعد.حشمتت را نخیز باز حریص
دشمنت را گریز زاغ حذور.مسعودسعد.زاغ حذور رواح در سلسله کافور ریاح صباح آویخت. ( مقامات حمیدی ).
سینه را پا ساخت میرفت آن حذور
از مقام باخطر تا بحر نور.مولوی.

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (ص فا. ) ترسنده ، پرهیزکننده .

فرهنگ عمید

حذرکننده، پرهیزکننده.

ویکی واژه

ترسنده، پرهیزکننده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال تماس فال تماس فال فرشتگان فال فرشتگان استخاره کن استخاره کن