تدین

لغت نامه دهخدا

تدین. [ ت َ دَی ْ ی ُ ] ( ع مص )دیندار شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ) ( غیاث اللغات ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). دین دار شدن و راستکار شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دین داری ودرستکاری. ( ناظم الاطباء ). || وام خواستن.( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(تَ دَ یُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) دین داشتن .

فرهنگ عمید

۱. دین داشتن.
۲. دین دار شدن، متدین شدن.
۳. دین داری.

فرهنگ فارسی

سید محمد( ف . آبان ۱۳۳٠ ه .ش . ) وی از مردم بیرجند و نخست طلبه بود و سپس وارد سیاست شد و چون از ناطقان زبردست حذب دمکرات بود در دورههای چهارم و پنجم بنمایندگی مجلس انتخاب گردید و بعد بریاست مجلس رسید . درادوار بعد وزیر معارف و سپس باستادی زبان عربی در دانشگاه تهران منصوب شد . پس از شهریور ۱۳۲٠ وزیرخواربار گردید . دبیرستان ملی تدین تاسیس اوست.
دین داشتن، دین دارشدن، متدین شدن، دین داری
۱-( مصدر ) دین داشتن دین دار شدن . ۲- ( اسم ) دین ورزی .

فرهنگ اسم ها

اسم: تدین (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: tadayyon) (فارسی: تَدين) (انگلیسی: tadayyon)
معنی: دینداری، درستکاری، مومن بودن، ( عربی ) دیندار بودن، مؤمن بودن

ویکی واژه

دین داشتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال انگلیسی فال انگلیسی فال احساس فال احساس فال چای فال چای