لغت نامه دهخدا
دهات. [ دُ ] ( ع اِ ) دهاة. ج ِداهی و داهیة. زیرکان و هوشمندان. ( از یادداشت مؤلف ). مردمان زیرک و کاردان و تیزفهم. ( ناظم الاطباء ). به معنی زیرکان و این جمع داهی است. ( از غیاث ) ( آنندراج ) : یکی از ابنای دهر و دهات عصر با خودعهدی کرد که گرد عالم بگردد. ( سندبادنامه ص 265 ). از کفات ایام و دهات روزگار کس در گرد او نرسد. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی ). جمعی از کفات اصحاب و دهات احباب او را ارشاد کردند که بر عقب اسیران نباید رفت. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی ). دهات اربعه عرب : معاویة. زیاد. عمروبن عاص و مغیرةبن شعبة. و رجوع به داهی و دها شود.
دهاة. [ دُ ] ( ع اِ ) ج ِ داهی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ج ِ دهی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به داهی و دهی شود.
- دهاةالرجال ؛ خردمندان. زیرکان مردان : و سالار بوژگان بوالقاسم مردی از کفاة و دهاةالرجال زده و کوفته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 564 ). مردی بود از دهاةالرجال با فضلی بسیار و شعور و حیله و زرق با وی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 499 ).
دهاة. [ دُ ] ( ع مص ) داهی شدن. ( تاج المصادر بیهقی ).