دمار

لغت نامه دهخدا

دمار. [ دَ ] ( ع اِمص ) هلاک. ( منتهی الارب ) ( انجمن آرا ) ( از لغت محلی شوشتر ) ( شرفنامه منیری ) ( ناظم الاطباء ). انقراض. زوال. محو شدن. ( فرهنگ لغات شاهنامه ). هلاکی. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). هلاک و بوار و در فارسی که به کسر اول شهرت دارد نوعی تفریس است از عالم [از قبیل ] خراج و رواج و به معنی دماغ غلط محض است. ( آنندراج ) ( از غیاث ) :
ای تن به یقین دان که ترا عاقبت کار
چون گرد تو پیچیده دو مار است دمار است.ناصرخسرو.با دل دوست کسی را نبود بیم دمار
کی بود بر لب دریای دمان بیم دمار.ادیب صابر.چون رهیدی بینی اشکنجه و دمار
زآنکه ضد از ضدّ گردد آشکار.مولوی.کآنکه از زخم تو میرد در دمار
بر تو تاوان نیست باشد آن جبار.مولوی.بعضی در دام طمع گرفتار دمار و خسار گشت.( ترجمه تاریخ یمینی ).
- صرصردمار ؛ مرگبار همچون باد هلاک :
وگر هست او به خلقت عادپیکر
چو آمد رخش تو صرصردمار است.مسعودسعد. || هلاک. انتقام. کینه. ( ناظم الاطباء ).
- کیوان دمار ؛ مرگبار و هلاک آور چون کیوان ( در نحوست ). منتقم :
ماه طلعت ، مهردولت ، زهره زینت ، تیرفهم
مشتری اخلاق و بهرام آفت و کیوان دمار.عنصری.|| ( اِ ) منزل دائم و همیشگی. ( ناظم الاطباء ). || آنچه مردم بدان محتاج باشند در زندگانی مطلقاً. ( برهان ) ( لغت محلی شوشتر ) ( ناظم الاطباء ).
دمار. [ دَ ] ( اِ ) دم و نفس. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی کتابخانه مؤلف ) ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). بقیه نفس. ( یادداشت مؤلف ). فارسی است به معنی بقیه نفس ، و ذمار معرب آن است. ( از المعرب جوالیقی ص 156 ).
دمار. [ دَ ] ( ترکی ، اِ ) چوبها که در میان برگ است : دمار تنباکو. دمار توتون ، و آن از «دمار» ترکی است که به معنی رگ و رگه می باشد. ( از یادداشت مؤلف ). || ریشه های گوشت. رگ و ریشه های گوشت. || پی. عصب. رگ .
- دمار از جان ( نهاد، هستی ، دماغ ، مغز ) کسی برآوردن ( درآوردن ) ؛ او را بسیار عذاب دادن. سخت شکنجه دادن. کنایه است از به هلاکت افکندن و هلاک کردن و کشتن او. ( از یادداشت مؤلف ) :
بدو گفت سرخه که ای شهریار
ز جان تهمتن برآرم دمار.فردوسی.گر او درنیاید درین کارزار

فرهنگ معین

(دَ ) [ ع . ] (اِمص . ) ۱ - تباه ، هلاک . ۲ - انتقام .

فرهنگ عمید

هلاک شدن، تباه شدن، هلاک، تباهی.

فرهنگ فارسی

هلاک شدن، تباه شدن، هلاک، تباهی
۱ - ( مصدر ) هلاک کردن ۲ - ( اسم ) هلاک . ۳ - انتقام .
آرند. دم ای آرنده خون .

ویکی واژه

تباه، هلاک.
انتقام.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم