لغت نامه دهخدا
سخاوت میان بخیلی و دستش
برآورده از روی آهن جداری.فرخی.هراس و هیبتش از بهر حبس فتنه همی
کنند حصنی سقف و جدار از آتش و آب.مسعودسعد.زانکه منزلهای دریا درفزون
وقت موجش نی جدار و نی ستون.مولوی.|| دیواره : جدار شریانهای پا ستبر و لکن مجرای خون تنگ است. ( یادداشت مؤلف ).
جدار. [ ج ِ ] ( اِخ ) نام قریه ای از قرای یمامه است. ( از معجم البلدان ).
جدار. [ ج ِ ] ( اِخ ) محله ای است ببغداد. ( از معجم البلدان ).