لغت نامه دهخدا
هر سپاهی که به پیکار ملک روی نهاد
بازگردد ز کمان تیر سوی تیرانداز.فرخی.و ازراه حبشه هزار مرد دیلم را با پانصد مرد تیرانداز در کشتی ها نشاند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 95 ).
حمله ها بر به طبع تیغگذار
رزمها کن به وهم تیرانداز.مسعودسعد.دو تیرانداز چون سرو جوانه
ز بهر یکدگر کرده نشانه.نظامی.همه شمشیرزن و تیرانداز و نیزه گذار باشند. ( جهانگشای جوینی ).
گر بپرانیم تیرآن نی ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست.مولوی.چهارصد مرد تیرانداز که در خدمت او بودند همه خطا کردند. ( گلستان ).
شرط عقل است صبر تیرانداز
که چو رفت از کمان نیاید باز.سعدی ( گلستان ).چشمان ترک و ابروان جان را به ناوک می زنند
یا رب که داده ست این کمان آن ترک تیرانداز را.سعدی.باکم از ترکان تیرانداز نیست
طعنه تیرآورانم می کشد.حافظ.عمر نظر کرد به تیراندازان ایشان که برپشت اسب با یکدیگر بازی می کردند. ( تاریخ قم ص 304 ).
خدنگ طعنه دایم سوی تیرانداز برگردد
کسی را قدر مشکن گر نخواهی کم بها گردی.کلیم ( از آنندراج ).رجوع به تیر و دیگر ترکیبهای آن شود.