تلاش کردن

لغت نامه دهخدا

تلاش کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کوشش کردن. جهد کردن. کوشیدن. سعی کردن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
پیران تلاش رزق فزون از جوان کنند
حرص گدا شود طرف شام بیشتر.صائب.شهپر طاووس را آخر مگس ران می کنند
چون خودآرایان تلاش جامه رنگین مکن.صائب ( از آنندراج ).رسید نشئه بحدی که بهر دیدن تو
کنم تلاش که مهتاب را نگهدارم.میریحیی شیرازی ( از آنندراج ).تلاش تازگیی کن برای شاهدمعنی
که بهر زن چو جوانی کجاست زیور دیگر.قزوینی ( ایضاً ). || معارضه کردن. درآویختن :
سحر که جوهر شمشیر ناله فاش کنم
چو مهر یک تنه با عالمی تلاش کنم.طالب آملی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

کوشش کردن جهد کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال احساس فال احساس فال زندگی فال زندگی فال تک نیت فال تک نیت