ترسیم

لغت نامه دهخدا

ترسیم. [ ت َ ] ( ع اِ ) ملازمان تمغادار، یا عام است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).
ترسیم. [ ت َ ] ( ع مص ) جامه بخط کردن. ( از تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). جامه را مخطط کردن. ( آنندراج ). مبالغه رَسْم. ( زوزنی ). || نشانه کردن و نیک نوشتن. ( آنندراج ). نشان گذاشتن و نقش کردن. ( فرهنگ نظام ). || گماشتن ناقه را چنانکه بر زمین اثری بگذارد. ( از اقرب الموارد ). || گماشتن ترسیم را، لغت مغربی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || خطوط خفیه کشیدن. ( از متن اللغة ).

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - نشان گذاشتن . ۲ - رسم کردن .

فرهنگ عمید

رسم کردن، کشیدن.

فرهنگ فارسی

رسم کردن، نشان گذاشتن، خطکشیدن برچیزی
۱- مصدر ) نشان گذاشتن . ۲- خط کشیدن بر چیزی . ۳- رسم کردن نگاشتن ترسیم مثلث ترسیم نقشه .جمع : ترسیمات .

ویکی واژه

نشان گذاشتن.
رسم کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه فال میلادی فال میلادی فال ای چینگ فال ای چینگ فال تماس فال تماس