بیداد

لغت نامه دهخدا

بیداد. ( اِ مرکب ) ظلم و ستم. ( برهان ) ( انجمن آرا ). تعدی و ظلم. ( ناظم الاطباء ). ظلم و ستم مرکب از بی و داد و بدین معنی با لفظکردن و کشیدن و شستن مستعمل است. ( آنندراج ). ظلم. ( شرفنامه منیری ). جور. بمعنی ظلم و ستم ، اگرچه قیاس میخواهد که بمعنی ظالم باشد و بهار عجم نوشته که بیداد بمعنی ظلم و ستم مرکب از: بید و لفظ «اد» که کلمه نسبت است و چون درخت بید بار ندارد لهذا ظلم را که عمل بیفایده است به درخت بید منسوب و مشابه کرده بیداد نام کردند. ( غیاث ). اما این گفته براساسی نیست. جفا. مقابل داد و عدل. ( یادداشت مؤلف ) :
گر این جنگ بیداد بینی همی
ز من ساوه را برگزینی همی.فردوسی.ورا کندرو خواندندی بنام
بکندی زدی پیش بیداد گام.فردوسی.داد و نیکوئی از تو دارم چشم
چون ز تو جور بینم و بیداد.فرخی.زلف او حاجب لبست و لبش
نپسندد بهیچکس بیداد.فرخی.منم آزاد و هرگز هیچ آزاد
چو بنده برنگیرد جور و بیداد.( ویس و رامین ).دلا گر عاشقی ناله بیاور
که بیداد هوا را نیست داور.( ویس و رامین ).زمانه نه بیداد داند نه داد.اسدی.از بس که شب و روز کشم بیدادت
چون موم شدم زان دل چون پولادت.ابوحنیفه اسکافی.گر البته نگشتی گرد این در
ز تو بر جان تو جورست و بیداد.ناصرخسرو.هرگز نپسندد ز خلق بیداد
آنک این فلک او آفریده و اجرام.ناصرخسرو ( دیوان ص 266 ).چه بود زین شنیعتر بیداد
لحن داود و کر مادرزاد.سنایی.فر انصاف و زیب شید یکی است
بیخ بیداد و شاخ بید یکی است.سنایی.از تو و بیداد تو ننالم کاول
دل بتو من دادم و گناه مرا بود.خاقانی.ملک گفتا نمیدانم گناهش
بگفتند آنکه بیداد است راهش.نظامی.اگرچه ناشکیبی ای پریزاد
نشاید خویشتن کشتن به بیداد.نظامی.جهان را کرده ای از نعمت آباد
خرابش چون توان کردن به بیداد.نظامی.سلیمان گفت نیست از باد بیداد
ولیکن پشه می نتواند استاد.عطار.آنچه کاری بدروی آن آن تست

فرهنگ معین

[ په . ] ( اِ. ) ستم ، ظلم .

فرهنگ عمید

۱. ستم، ظلم، تعدی.
۲. (موسیقی ) گوشه ای در دستگاه همایون.
۳. (اسم، صفت ) [قدیمی] = بیدادگر: رها کن ظلم و عدل وداد بگزین / که باشد بی گمان بیداد، بی دین (ناصرخسرو: لغت نامه: بی داد ).
* بیداد کردن: (مصدر لازم ) ظلم کردن، ستم کردن.

فرهنگ فارسی

ستم، ظلم، تعدی
( صفت ) ستم و ظلم مقابل داد عدل .
نام شهری است از ترکستان و پادشاه آن شهر کافور نام جادویی بوده آدمیخوار رستم او را گرفت و کشت و آن شهر را مفتوح ساخت ٠

ویکی واژه

ستم، ظلم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم