بوزه

لغت نامه دهخدا

بوزه. [ زَ / زِ ] ( اِ ) شرابی باشد که از آرد برنج و ارزن و جو سازند و در ماوراءالنهر و هندوستان بسیار خورند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). شراب برنج. ( رشیدی ). اسم مرز است که بعربی فقاع نامند. ( فهرست مخزن الادویه ) :
چنان باشد سخن در جان جاهل
چو درریزی به خم بوزه ارزن.ناصرخسرو.ز نور عقل کل عقلم چنان تنگ آمد و خیره
کز آن معزول گشت افیون و بنگ و بوزه و شیره.مولوی ( از آنندراج ).گر از بوزه خانه رسد بوزه کم
چو بوزه کف خویش ساید بهم.ملاطغرا ( از آنندراج ).|| تنه درخت. ( برهان ) ( آنندراج ) ( شرفنامه منیری ). تنه درخت که نرد نیز گویند. ( رشیدی ) ( جهانگیری ). رجوع به بوز شود.

فرهنگ معین

(زِ ) ( اِ. ) شرابی که از آرد برنج و ارزن و جو تهیه کنند.

فرهنگ عمید

شرابی که از برنج، ارزن، یا جو تهیه می شود: ز دونان چون طمع داری کرم های جوانمردان / خرد داند که در عشرت شرابی ناید از بوزه (ابن یمین: مجمع الفرس: بوزه ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) تن. درخت .

ویکی واژه

شرابی که از آرد برنج و ارزن و جو تهیه کنند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم