بوریا

لغت نامه دهخدا

بوریا. ( اِ ) مأخوذ از آرامی. حصیری که از نی شکافته مخصوص سازند. معرب آن باری است. ( ابن درید ). در این زبانها از سومری بعاریت گرفته شده. ( حاشیه برهان چ معین ). معروف است ، حصیری که در خانه اندازند. ( انجمن آرا ). حصیری است که در خانه اندازند و باریا معرب آن است. ( از آنندراج ). حصیری که از نیهای شکافته سازند. ( ناظم الاطباء ) : و از وی [ شهر ترمذ ] صابون و بوریای سبز و بادبیزن خیزد. ( حدود العالم ). اندرین روز اطلاق کردند بهای بوریا و نفت که جسد جعفر یحیی برمکی را سوخته آید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 191 ).
زیر یکی فرش وشی گسترد
باز بدزدد زیکی بوریاش.ناصرخسرو.به خدای ارمرا در این زندان
جز یکی پاره بوریا باشد.مسعودسعد ( دیوان چ رشیدیاسمی ص 108 ).دور کن بوی ریا از خود که تا آزاده وار
مسجد و میخانه را محرم شوی چون بوریا.سنایی.نی همه یکرنگ دارد در نیستانها ولیک
از یکی نی قند خیزد وز دگر نی بوریا.خاقانی.بر چنین چاه بوریا بر سر
مرده چون سنگ و باریا مگذر.نظامی.با فرومایه روزگار مبر
کز نی بوریا شکر نخوری.سعدی.خونت برای قالی سلطان بریختند
ابله چرا نخفتی بر بوریای خویش.سعدی.هست زیلو در بساط بوریا
جای گل گل باش و جای خار خار.نظام قاری.کنون که وقت حصیر است و بوریا بزمین
چه شد که سبزه به زیلو فکندنست سمر.نظام قاری.

فرهنگ معین

[ ع . ] ( اِ. ) حصیر، حصیری که از نی شکافته می بافند.

فرهنگ عمید

فرشی که از نی شکافته می بافند، حصیر، بلاج.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - نی بوریا ۲ - حصیری که از نی شکافت. مخصوص سازند .

ویکی واژه

حصیر، حصیری که از نی شکافته می‌بافند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم