لغت نامه دهخدا
غنگ. [ غ َ ] ( اِ ) چوب عصاران باشد که از او سنگها درآویزند جهت روغن. ( فرهنگ اسدی ). چوبی باشد دراز که عصاران در کارگاه سنگ در آن آویزند تا گران گردد و روغن از کوبین بیرون آید. ( فرهنگ اوبهی ). تیر دکان عصاری یعنی چوبی که دانه درزیر آن فشره میگردد. غن. ( برهان قاطع ) :
چند بوی چند ندیم الندم
کوش و برون آی ازین غنگ غم.منجیک ( از فرهنگ اسدی ). || هاون چوبین یا سنگین. ( ناظم الاطباء ). || آواز بلند. ( فرهنگ رشیدی ) ( جهانگیری ). صدا و آواز بلند. ( برهان قاطع ). شاید آواز گریه باشد و شعر زیر که در فرهنگ اسدی برای زغنگ شاهد آمده شاهد همین معنی است :
مرا رفیقی پرسید کین غریو ز چیست
جواب دادم کز غرو نیست هست ز غنگ .شاکربخاری.- غنگ غنگ زدن . رجوع به همین ترکیب شود.
|| خر. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( برهان قاطع ). الاغ. ( برهان قاطع ). خر نر. نره خر. ( فرهنگ جهانگیری ). یا خر مست نر. شاید غنگ بمعنی نر یا نر مست باشد فقطدر خر. رشیدی گوید: ظاهراً غنگ در بیت سوزنی ( بعدازاین آمده است ) بمعنی چوب تیر عصار است ، لیکن خر غنگ خری است که بدان بندند و آن خر نر قوی خواهد بود؛ پس خر نر به کنایه و مجاز اراده کرده شود نه آنکه غنگ بمعنی نر بود - انتهی. و صاحب فرهنگ نظام آرد: لیکن رشیدی درست تصور کرده است که لفظ غنگ در بیت سوزنی بمعنی همان چوب عصاری است و خران غنگ خران نر قوی بودند که به آن چوب بسته میشدند :
گوید که علک خایم و خاید بلی چنانک
خایند علک ماده خران از خران غنگ.سوزنی ( از فرهنگ رشیدی ).ندانم تا چه خواهد شد به سال بیست کاندر دل
نگوید عه اگر تا خایه بفشارد خر غنگش.سوزنی ( از انجمن آرا ).هفتادساله گشتی توحید و زهد کو؟
کم خای ژاژ و بیش مران چون خران غنگ.سوزنی.خاموش همچون مریمی ، تا دم زند عیسی دمی
کت گفت کاندر مشغله باری خران غنگ شو.مولوی ( از جهانگیری ).