خرده

لغت نامه دهخدا

خرده. [ خ ُ دَ / دِ ] ( ص ، اِ ) ریزه هر چیز را گویند. ( برهان قاطع ). ریزه هر چیز از قبیل چوب و امثال آن. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). ریزه هر چیز از نان و امثال آن. کسره. ( یادداشت مؤلف ) :
در عقل واجب است یکی کلی
این نفسهای خرده اجزا را.ناصرخسرو.جسته نظیر او جهان نادیده عنقا را نشان
اینک جهان را غیب دان زین خرده برپا داشته.خاقانی.گفت آستان خسرو و آنگاه عید نو
این حرف خرده ای است گران ، خرد مشمرش.خاقانی.قصب بر رخ که گر گوشم نهانست
بناگوشم بخرده در میانست.نظامی.ما بدین خرده سر فروناریم
ما ز تو بیش از این طمع داریم.؟ ( از فرهنگ جهانگیری ).- خرده الماس ؛ ریزه الماس :
کآن خوشترین نواله که از دست او خوری
لوزینه ای است خرده الماس در میان.خاقانی.- خرده انگِشت ؛ خاکه زغال :
حربگاهش چو زنگیانی زشت
که ببیزند خرده انگشت.عنصری.- خرده پای ؛چهار پاره استخوان است. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- خرده خانه ؛ قماش. ( مهذب الاسماء ).
- خرده زر ؛ براده طلا :
وگر خرده زر ز دندان گاز
بیفتد به شمعش بجویند باز.سعدی.- خرده زعفران ؛ ریزه زعفران. کنایه از زردی است : و حراث ایام بر موضع لاله زارش خرده زعفران ریخته. ( سندبادنامه ).
- خرده دست ؛ کاع : کاع ، کناره خرده دست از سوی انگشت بزرگ. ( بحر الجواهر ).
- خرده شیشه ، شیشه خرده ؛ پاره های شکسته شیشه. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- خرده مینا ؛ریزه شیشه :
گفتی که خرده مینا بر خاکش ریخته. ( سعدی ).
با «خرده » ترکیبات زیر نیز می آید که هر یک در لغت نامه علیحده ذکر شده اند: خرده بین ، خرده بینی ، خرده چین ، خرده چینی ، خرده خر، خرده خری ، خرده دان ، خرده دانی ، خرده فروش ، خرده فروشی ، خرده کاری ، خرده گیر، خرده گیری ، خرده مُرده ، خرده نان.
|| کمی. اندکی ( یادداشت بخط مؤلف ) چون : یک خرده صبر کن ؛ اندکی صبر کن. توضیح : در این بیت سیدحسن غزنوی کلمه بی خردگی بمعنای بی ادبی آمده است :
به پیش رأی او خورشید را بی خردگی باشد
اگر تا دامن محشر گریبان سحر گیرد.سیدحسن غزنوی.- خرده گرفتن ؛ نکته گرفتنی را گویند که برگفتگوی مردم گیرند و کنند. ( برهان قاطع ). نکته گرفتنی بر قول و فعل کسی و چنین کس را خرده بین و خرده دان و خرده گیر گویند. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرای ناصری ): و بهر کسی آن نویسد که اصل و نسب و ملک و ولایت و لشکر و خزینه او بر آن دلیل باشد الا بکسی که در این باره مضایقتی نموده باشد و تکبری کرده و خرده ای فروگذاشته و انبساطی فزوده که خرد آن را موافق مکاتبت نشمرد. ( چهارمقاله عروضی ). رجوع به خرده گرفتن شود :

فرهنگ معین

(خُ دِ ) ۱ - (اِ. ) ریزه ، خرد. ۲ - پول ، طلا، دارایی . ۳ - (ص . ) شکسته ، مغلوب . ۴ - خطا، اشتباه . ۵ - شرارة آتش . ، یک ~عا. ) اندکی ، کمی .

فرهنگ عمید

۱. ریزۀ هر چیز.
۲. مقدار کم و اندک از چیزی.
۳. (صفت ) کوچک.
۴. پول خُرد، سکه.
۵. [قدیمی] شرارۀ آتش.
۶. نکته.
۷. [قدیمی، مجاز] نکته.
۸. [قدیمی، مجاز] عیب، خطا.
* خرده گرفتن: (مصدر لازم ) [مجاز] عیب و ایراد گرفتن از کسی یا چیزی: انوری بی خردگی ها می کند / تو بزرگی کن بر او خرده مگیر (انوری: ۲۴۰ ).

فرهنگ فارسی

خرد، ریز، کوچک، ریزه هرچیز، کم، اندک، شراره آتش، نکته، نکته وعیب وخطاکه برقول یافعل کسی بگیرند
( اسم ) ۱ - ریزه خرد . یایک خرده . اندکی کمی : (( یک خرده کار من باقی است الان تمام میشود ) ) ۲ - شرار. آتش . ۳ - قوس قزح . ۴ - دقیق باریک . ۵ - نکته دقیقه . ۶ - اعتراض ایراد . توضیح این کلمه را بغلط (( خورده ) ) نویسند .

ویکی واژه

scheggia
dettaglio
ریزه، خرد.
پول، طلا، دارایی.
شکسته، مغلوب.
خطا، اشتباه.
شرارة آتش. ؛ یک ~عا.)
اندکی، کمی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم