خرده بینی

لغت نامه دهخدا

خرده بینی. [ خ ُ دَ / دِ ] ( حامص مرکب ) ادارک. فِراست. دقت. زیرکی. هوشمندی. ( ناظم الاطباء ) :
چو با کژدمی گرم کینی کنی
مبین خردش ار خرده بینی کنی.نظامی. || نکته بینی. عیب بینی :
که طفلی خرد با آن نازنینی
کند در کار از ایشان خرده بینی.نظامی.

فرهنگ معین

( ~. ) (حامص . ) ۱ - هوشمندی ، فراست . ۲ - ایرادگیری .

فرهنگ عمید

باریک بینی، نکته دانی، زیرکی، هوشمندی.

فرهنگ فارسی

۱ - ادراک فراست زیرکی هوشمندی . ۲ - عاقبت اندیشی . ۳ - ایراد گیری اعتراض .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم