لغت نامه دهخدا
دبور. [ دُ ]( ع اِ ) ج ِ دَبر. ( منتهی الارب ). گروه زنبوران عسل.
دبور. [ دُ ] ( ع مص ) پیر شدن. ( منتهی الارب ). || درگذشتن تیر از نشانه. ( منتهی الارب ). گذشتن تیر از نشانه و بیرون شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بیرون آمدن تیر از هدف. || سپس شدن باد. باد با باد دبور گردیدن. ( تاج المصادر بیهقی ): دبرت الریح ؛ باد دبور گردید هوا. ( منتهی الارب ). به باد دبور زده شدن. ( از آنندراج ): دبر ( مجهولا )؛ باد دبور زده شده. ( منتهی الارب ). || پشت بدادن شب وروز و روی فراکردن آن. ( تاج المصادر بیهقی ). || جستن کاریز. ( زوزنی ). دبر. || بردن : دبرالشی ٔ؛ برد آن چیز را. || روایت کردن از کسی بعد مردن : دبرالحدیث ؛ نقل کرد حدیث را از وی بعد مرگ او. || پس رفتن. ( منتهی الارب ).
دبور. [ دَب ْ بو ] ( ع اِ ) جنس. ( منتهی الارب ). || لباس. یقال : هو من شرح فلان و لا من دبوره ؛ ای من حزبه و زیه. ( منتهی الارب ).
دبور. [ دَ ] ( ع اِ ) باد پس پشت ، خلاف صبا. ( منتهی الارب ). باد مغرب. ( بحر الجواهر ). باد قبله. ج ، دُبُر. ( مهذب الاسماء ).باد فرودین. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). باد پس پشت یعنی بادی که از مغرب بطرف مشرق وزد. باد پس. مقابل باد برین. مقابل صبا. بادی که از سوی قبله آید. بادی که از جانب مغرب و قبله بطرف مشرق جهد. ( مقدمه ترجمان القرآن جرجانی ). بادی که از جانب مغرب سوی مشرق وزد و صبا بعکس آن است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). بادی که از مغرب وزد و این باد را اطبا بد شمارند. و یوسف بن مانع در شرح نصاب نوشته که دبور مأخوذ از دبر است که به معنی پشت باشد و چون این باد از جانب پشت کعبه میوزد این را دبور نام کردند.( غیاث اللغات ). بادیست مخالف باد شمال :
چرا گفت این باد را کاین دبور
چرا گفت آن باد را کان صباست.ناصرخسرو.هر بلندی که لنگ و لوک شدست
از پس و پیش آن قبول و دبور.مسعودسعد.باد قبول اقبال امیرنصر از جهت لطف الهی بوزید و به دبور ادبار لشکر منتصر را در خاک ریخت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 184 ).
شکل وی نابسوده دست صبا
شبه وی ناسپرده باد دبور.؟ ( از کلیله ).