دعب

لغت نامه دهخدا

دعب. [ دَ ] ( ع مص ) راندن. || مزاح کردن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دعابة. و رجوع به دعابة شود. || آرمیدن با زن. ( از منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). دعز. و رجوع به دعز شود.
دعب. [ دَ ع ِ ] ( ع ص ) رجل دعب ؛ مرد بامزاح. ( منتهی الارب ). لاعب.( اقرب الموارد ). شوخ. لاغگوی. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ معین

(دَ ) [ ع . ] (ص . ) شوخی ، مزاح .

فرهنگ فارسی

مزاح کردن، شوخی کردن
( صفت ) شوخ لاغگوی .
راندن .

ویکی واژه

شوخی، مزاح.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم