لغت نامه دهخدا
ای بس ملکان را که او فروخورد
با ملکت و با چاکران و خدام.ناصرخسرو.ببزمگاه تو شاهان و خسروان خدام
برزمگاه توخانان و ایلکان حجاب.مسعودسعد.
خدام. [ خ ِ ]( ع اِ ) ج ِ خَدَمَه و خدمه ، دوال سطبر تافته شده مانند حلقه که بر خرده گاه شتر بسته پاافزار شتر را بدان محکم کنند و حلقه قوم و پای برنجن و ساق را گویند. ( از آنندراج ). رجوع به خَدَمَه در این لغت نامه شود.
خدام. [ خ َدْ دا ] ( ع ص ) چابک و چالاک در خدمت. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ).