حافی. ( ع ص ) نعت فاعلی از حَفی ً و حِفْوةً. برهنه پای. ( منتهی الارب ). پابرهنه. ( منتهی الارب ) : التزام کرد عورات را سافرات الوجوه ، و رجال را حافیات الارجل از خانها بیرون آورد. ( جهانگشای جوینی ). آن یکی تا کعبه حافی میرود وآن یکی تا مسجد از خود می شود.مولوی.|| سوده پای. ( منتهی الارب ). || سوده سپل. || سوده سُم. ( منتهی الارب ). ج ، حافون ، حافات. ( مهذب الاسماء ). حفاة. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ). || قاضی.( منتهی الارب ). داور. حافی. ( اِخ ) بشر حافی. رجوع به بشر شود : بشر حافی را مبشر شد ادب سر نهاد اندر بیابان طلب...مولوی.
فرهنگ معین
[ ع . ] (اِفا. ) پابرهنه . ج . حفاة .
فرهنگ عمید
کسی که بی کفش راه می رود، پابرهنه، برهنه پای.
فرهنگ فارسی
پابرهنه، برهنه پای، کسی بدون کفش راه برود ( صفت ) کسی که بدون کفش راه رود پا برهنه جمع : حفات .