جور

لغت نامه دهخدا

جور. [ ج َ ] ( ع مص ) ستم کردن در حکم. || میل کردن از راستی در راه. || زنهار خواستن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): جارَ؛ زنهار خواست. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) ستم. ( برهان ) ( مهذب الاسماء ). مرادف جفا. ( آنندراج ). و با لفظ کشیدن و بردن و کردن و رفتن مستعمل. ( آنندراج ).
- جورآباد :
ای که جورآباد شمشیرت به اقطاع من است
سایه دستی که ایامم به کام دشمن است.اثیر.- جور آزمودن :
یکی گفت جورآزمودی و درد
دگر گرد سودای باطل مگرد.سعدی.- جور آمدن ؛ ستم و تعدی آمدن :
هر جور که از تو بر من آید
ازگردش روزگار دارم.سعدی.- جور بردن ؛ ستم کشیدن :
بگفت ای پسر تلخی مردنم
به از جور روی ترش بردنم.سعدی.سخت است پس از جاه ، تحکم بردن
خو کرده بناز جور مردم بردن.سعدی.- جورپذیر ؛ ستم پذیر. مظلوم :
جورپذیران عنایت گذار
عیب نویسان شکایت شمار.نظامی.- جورپیشه ؛ ظالم. ستمکار. ( آنندراج ) :
نکند جورپیشه سلطانی
که نیاید ز گرگ چوپانی.سعدی.- جور دیدن ؛ جور کشیدن :
هر آن طفل کو جور آموزگار
نه بیند، جفا بیند از روزگار.سعدی.- جورسازی :
جهانسوزی بد است و جورسازی
ترا به گر رعیت را نوازی.نظامی.- جور کردن ؛ ستم کردن. ظلم کردن :
آسمان کیست که خواهد بکسی جور کند
آنقدر بیهده گردد که سرش دور کند.صفی قلی.- جور کسی را کشیدن ؛ در تداول ، بجای او تحمل و تقبل امری صعب و ناگوار کردن است.
- جورکش ؛ ستمکش.
- جورکشیدن ؛ ستم کشیدن. تحمل ظلم و تعدی کردن :
درخت اگر متحرک شدی ز جای بجای
نه جور اره کشیدی و نی جفای تبر.سعدی.از تو دل برنکنم تا دل وجانم باشد
میکشم جور تو تا جهد و توانم باشد.سعدی.- امثال :
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت .حافظ. جور استاد به ز مهر پدر.سعدی.( بر سر لوح او نوشته بزر... ).
|| تعب. رنج : اگر جور شکم نبودی هیچ مرغی در دام صیاد نیفتادی بلکه صیاد خود دام ننهادی. ( گلستان ).
|| ( اصطلاح عرفان ) جور بازداشتن سالک است از سیر در عروج. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || ستمکار و مایل از راستی و راه. ( منتهی الارب ). جائر و ستمکار. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(جُ وْ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) ستم کردن ، ظلم کردن . ۲ - (اِ. ) ستم ، ظلم .
(اِ. ) ۱ - نوع ، گونه . ۲ - منظم ، مرتب .

فرهنگ عمید

۱. گونه، نوع.
۲. (صفت ) [مقابلِ ناجور] دارای نظم وترتیب و بسامان.
۳. (صفت ) دارای هماهنگی یا سازگاری.
* جور شدن: (مصدر لازم )
۱. فراهم و آماده شدن.
۲. مرتب و هماهنگ شدن.
* جور کردن: (مصدر متعدی )
۱. فراهم و آماده کردن.
۲. مرتب و هماهنگ کردن.
۱. ستم کردن.
۲. (اسم ) [قدیمی] خط هفتم از هفت خط جام که بر لب پیاله باشد، خط لب جام.
۳. [مجاز] پیالۀ مالامال و پر از می: پیالهٴ جور.

فرهنگ فارسی

۱- ( اسم ) نوع گونه قسم : ( ( این روزها هزار جور گرفتاری دارم . ) ) ۲- جنس . ۳- ( صفت ) منظم مرتب مقابل ناجور : ( ( اجناس ماجوراست . ) ) ۴- هماهنگ .
سخت و بد غیث جور باران سخت و بد

دانشنامه عمومی

جور (اصفهان). جور روستایی در دهستان براآن شمالی بخش مرکزی شهرستان اصفهان استان اصفهان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این روستا ۶۲۸ نفر ( ۱۹۹خانوار ) بوده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی شَطَطاً: جور- ستم - خروج از حد و تجاوز از حق - سخن دور از حقیقت
معنی لَا تُشْطِطْ: ستم نکن -از حد خارج نشو - از حق تجاوز نکن -جور نکن - ظلم نکن (از شطط به معنای خروج از حد و تجاوز از حق است )
معنی ﭐفْسَحُواْ: جا باز کنید (از فسح به معنی فراخی است و منظور از فراخی دادن در مجالس در عبارت "تَفَسَّحُواْ فِی ﭐلْمَجَالِسِ فَـﭑفْسَحُواْ یَفْسَحِ ﭐللَّهُ لَکُمْ " این است که آدمی خود را جمع و جور کند تا جای آن دیگری فراخ شود ، و فسحت دادن خدا به چنین کس به این معن...
معنی ظُلْمَ: ظلم - جَور - ستم (ظلم عبارت از رفتاری است ناشایسته و نا بجا در قبال چیزی یا کسی ،یا قرار دادن چیزی در غیر از جایی که شایسته آن است . لذا نافرمانی خدای سبحان را از جهت اینکه مستحق عبادت و اطاعت است و همچنین مخالفت تکلیف را ظلم میشمارند اگر چه این مخال...
معنی تَفَسَّحُواْ: جا باز کنید (از مصدر تفسّح به معنی فراخی و منظور از فراخی دادن در مجالس در عبارت "تَفَسَّحُواْ فِی ﭐلْمَجَالِسِ فَـﭑفْسَحُواْ یَفْسَحِ ﭐللَّهُ لَکُمْ " این است که آدمی خود را جمع و جور کند تا جای آن دیگری فراخ شود ، و فسحت دادن خدا به چنین کس به این ...
معنی کُفْرُهُمْ: کفرشان (کلمه کفر در اصل به معنای پوشاندن است ،در حدیثی از امام صادق علیه السلام آمده است که کفر در کتاب خدا برپنج قسم است ، اول کفر جحود (انکار) و جحود هم خود ، دو جور است (قلبی و زبانی)، سوم کفر به ترک دستورات الهی ، چهارم کفر برائت و بیزاری (در عبا...
معنی یَفْسَحِ: تا جا باز کند - تا فراخی و وسعت دهد (از فسح به معنی فراخی است و منظور از فراخی دادن در مجالس در عبارت "تَفَسَّحُواْ فِی ﭐلْمَجَالِسِ فَـﭑفْسَحُواْ یَفْسَحِ ﭐللَّهُ لَکُمْ " این است که آدمی خود را جمع و جور کند تا جای آن دیگری فراخ شود ، و فسحت دادن خ...
معنی یَعْدِلُونَ: معادل و همتا می گیرند - به عدالت حکم می کنند - عدول می کنند - منحرف می شوند (کلمه عدل به معنای حد وسط در بین افراط و تفریط است . عبارت "مِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِـﭑلْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ " یعنی : از آنان که آفریدیم گروهی هستند که مردم...
تکرار در قرآن: ۱۳(بار)

ویکی واژه

ستم کردن، ظلم کردن.
ستم، ظلم.
نوع، گونه.
منظم، مرتب.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال امروز فال امروز فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال انگلیسی فال انگلیسی فال فرشتگان فال فرشتگان