جق

لغت نامه دهخدا

جق. [ج َق ق ] ( ع مص ) پیخال انداختن مرغ ( منتهی الارب ). سرگین افکندن پرنده. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
جق. [ ج ُ] ( اِخ ) یکی از قلاع بجنورد است واقع در کوه خاکی. زراعت آن دیم است ، و آبی از چشمه دارد. هوایش معتدل است ، و سکنه آن چهل خانوارند. ( مرآت البلدان ج 4 ).
جق. [ ج ُ ] ( اِخ ) قریه ای است از ناحیه قرابرجلوی زنجان. زراعت آن دیمی است و آب چشمه هم دارد. محصول آن پنبه است و هوایش معتدل و سکنه آن چهل خانوارند. ( مرآت البلدان ج 4 ).

فرهنگ فارسی

قریه ایست از ناحیه قرا بر جلوی زنجان زراعت آن دیمی است و آب چشمه هم دارد محصول آن پنبه است و هوایش معتدل و سکنه آن چهل خانوارند .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم