لغت نامه دهخدا
به سم و دیده سیاه و به دست و پای سپید
میان و ساقش لاغر بر و سرینش جسیم.مسعودسعد.روی دولت به همت تو سپید
جسم دولت به همت تو جسیم.مسعودسعد.شفیعٌ مطاع ٌ نبی ٌ کریم
قسیم ٌ جسیم ٌ نسیم ٌ وسیم.سعدی. || ( اِ ) در بیت زیر بجای جسم بکار رفته است :
ز فرط شادی اشیا چنان بخود بالید
که نقطه خط شد و خط سطح گشت و سطح جسیم.سنجرکاشی ( از آنندراج ).