توشی

لغت نامه دهخدا

توشی. ( اِ ) توژی باشد که ضیافت کردن اطفال است یکدیگر را و آن را در خراسان دانگانه می گویند و در مازندران پلاپچکاک نامند. ( برهان ) ( از آنندراج ). توژی. دانگانه. ( ناظم الاطباء ). در تهران و مشهد و بروجرد دنگی گویند. ( حاشیه برهان چ معین ).
توشی. [ ت َ وَش ْ شی ] ( ع مص ) نمایان شدن سپیدی موی به رنگ نگار: توشی فیه الشیب. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
توشی. ( اِخ ) جوجی یا چوچی ، نام پسر بزرگ چنگیز است. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به تاریخ جهانگشا و ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 143 و تاریخ گزیده چ برون ص 573 و 575 شود.

فرهنگ معین

(اِ. ) مهمانی که در آن هر کس خوراک خود را با خود بیاورد.

فرهنگ عمید

نوعی ضیافت که در آن هرکس هر طعامی دارد بیاورد و با هم بخورند، نوعی ضیافت که هر کسی سهم خود را بدهد.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ضیافتی که در آن هر کس طعامی با خود آورد و با هم تناول کنند دانگی .
جوجی یا چوچی نام پسر بزرگ چنگیز است .

ویکی واژه

مهمانی که در آن هر کس خوراک خود را با خود بیاورد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال امروز فال امروز فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال جذب فال جذب