لغت نامه دهخدا
جهان نیز چون تنگ چشمان دور است
از این تنگ چشمی از این تنگ باعی.خاقانی.تنگ چشمی ز تنگ چشمی دور
همه سروی ز خاک و او از نور.نظامی. || چگونگی آنکه چشمان تنگ دارد. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). خردی و کشیدگی چشم. حالت چشم ترکان و مغولان و چینیان :
ز بس کآورده ام در دیده ها نور
ز ترکان تنگ چشمی کرده ام دور.نظامی.همه تنگ چشمی پسندیده اند
فراخی بچشم کسان دیده اند.نظامی.به تنگ چشمی آن ترک لشکری نازم
که حمله بر من درویش یک قبا آورد.حافظ. || کنایه از کم نگاهی معشوق ، و این لفظ در صفت معشوق واقع شود از آن جهت که معشوق از غرور حسن یا از فرط حیا بسوی کسی نمی بیند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
نَزَد بر کس از تنگ چشمی نظر
ز چشمش دهانش بسی تنگ تر.نظامی.رجوع به تنگ چشم و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.