تلو

لغت نامه دهخدا

تلو. [ ت َ ] ( اِ ) مطلق خار را گویند. ( برهان ). خار. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا )( آنندراج ). علیق و تمش. ( ناظم الاطباء ). تیغ شوک. شوکة. تمشک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
تیر اندر قلب دشمن تا تلو
میخلد چونانکه در چشمش تلو.ابورافع ( از فرهنگ جهانگیری ).برای او از تلو و خار و خاشاک تاج بافتند و آن تلو به شیوه تاج برسرنهادند. ( ترجمه دیاتسارون ص 350 ).
تلو. [ ت ُ ] ( اِ ) پایین تیر باشد جایی که پی در آن پیچند و رنگ کنند و پیکان مضبوط سازند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). پایین تیره. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) :
تیر اندر قلب دشمن تا تلو
میخلد چونانکه در چشمش تلو.ابورافع ( از فرهنگ جهانگیری ).
تلو. [ ت َل ْوْ ] ( ع مص ) خریدن بچه استر. ( ناظم الاطباء ). کره قاطر خریدن. ( از اقرب الموارد ).
تلو. [ ت ُ ل ُوو ] ( ع مص ) از پی فراشدن. ( تاج المصادر بیهقی ). از پی کسی رفتن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). در پی کسی رفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || فروگذاشتن کسی را. ( تاج المصادر بیهقی ). گذاشتن کسی را. از اضداد است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || طرد کردن ابل. ( از اقرب الموارد ).
تلو. [ ت َ ل ُوو ] ( ع ص ) همیشه اتباع کننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
تلو. [ ت ِل ْوْ ] ( ع ص ، اِ )پس رو چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). پیرو. ( غیاث اللغات ) :
به سخن ماند شعر شعرا
رودکی را سخنی تلو نبی است.شهید بلخی.|| رفیع و بلند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بچه ناقه که پس مادر رود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از غیاث اللغات ). بچه شترکه از شیر بریده باشند و پس مادر رود. ( آنندراج ). ج ، اتلاء. ( منتهی الارب ). || بچه خر و استر.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
تلو. [ ت َ ل َ ] ( اِخ ) دو روستای مجاور هم بنام تلو بالا و تلو پایین است که در بخش شمیران شهرستان تهران کنار راه شوسه تهران به شمشک واقع است و200تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).

فرهنگ معین

(تِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - دنبال ، پس . ۲ - بچة شتر که دنبال مادر خود می رود.

فرهنگ عمید

۱. دنباله.
۲. پیرو.
= * تلوتلو
* تلوتلو: [عامیانه] حرکت بی اراده به چپ و راست، مانند راه رفتن آدم مست.
* تلوتلو خوردن: [عامیانه] به چپ و راست حرکت کردن، نامرتب راه رفتن در حالت مستی یا حالت ضعف و ناتوانی.

فرهنگ فارسی

پیرو، دنباله
۱ - دنبال پس پی . ۲ - ( صفت ) پس رو دنبال گیر .
همیشه ابتاع کننده .

دانشنامه عمومی

تلو (اویلا). تلو ( انگلیسی: Tello, Huila ) نام شهری در کشور کلمبیا است.

دانشنامه آزاد فارسی

تِلو
گردنه ای در استان تهران، شهرستان شمیرانات. در ۱۵ کیلومتری شرق تجریش، سر راه تهران به لشکرک و لواسان قرار دارد. ارتفاع آن ۱,۷۷۰ متر است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی یَتْلُوهُ: از پی او می آید (از مصدر تلو است ، نه از مصدر تلاوت )
تکرار در قرآن: ۶۳(بار)

ویکی واژه

دنبال،
بچة شتر که دنبال مادر خود می‌رود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال فرشتگان فال فرشتگان فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال تاروت فال تاروت