تقلیب. [ ت َ ] ( ع مص ) نیک بگردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). برگردانیدن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). باژگونه کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : خفته از احوال دنیا روز و شب چون قلم در پنجه تقلیب رب.مولوی.من از این تقلیب بویی می برم بدگمانی می رود اندر سرم.مولوی.بی خبربود آنکه آن عقل و فؤاد بی زتقلیب خدا باشد جماد.مولوی.و از جمله حیلت اکره بر مساح یکی آن است که زمین را تقلیب کرده باشد و بازگردانیده و او در آن سوگند راستگو بود. ( تاریخ قم ص 110 ). || پشت چیزی به سوی شکمش کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بدل کردن حرفی را به حرفی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).
فرهنگ معین
(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) دگرگون کردن ، وارونه کردن .
فرهنگ عمید
۱. برگردانیدن، وارون کردن، دگرگون کردن. ۲. وارون کردن کلمه و بدل کردن حرفی به حرف دیگر.
فرهنگ فارسی
برگردانیدن، وارون کردن، دگرگون کردن ۱ - ( مصدر ) زیر و رو کردنباژگون کردن . ۲ - دیگرگون کردناز حالی بحالی در آوردن. ۳ - بدل کردن حرف بحرف دیگر . ۴ - ( اسم ) بازگوئی . ۵ - دیگرگونی . جمع : تقلیب .
فرهنگستان زبان و ادب
{denaturation} [پزشکی] دگرگون ساختن خواص فیزیکی و فیزیولوژیکی مواد به وسیلۀ حرارت یا پرتوهای ایکس یا مواد شیمیایی