تعال

لغت نامه دهخدا

تعال. [ ت َ ل َ ] ( ع اِ فعل ) فعل امر است از تعالی یعنی بیا. ( از منتهی الارب ). کلمه امر مشتق از تعالی یعنی بیا. ( آنندراج ). فعل امر از تعالی و اصل آن در موردی است که مردی در بالا باشد و کسی را که در پایین است بخواند پس گوید تعال. و بر اثر کثرت استعمال معنی بیا به خود گرفته بی آنکه موضع دعوت شونده مورد توجه باشد، پائین یابالا و یا مساوی... ( از اقرب الموارد ) :
بل چو هزیمت شدم از پیش دیو
گفت مرابختم از اینجا تعال.ناصرخسرو ( دیوان ص 252 ).به عالی فلک برکند سر سخن
ز بس فخر چون منْش گویم تعال.ناصرخسرو ( دیوان ص 256 ).هین رها کن بدگمانی و ضلال
سر قدم کن چون که فرمودت تعال.مولوی.بانگشان درمیرسد زان خوش خصال
کای ز ما غافل هلا زوتر تعال.مولوی.یا بریدالحمی حماک اﷲ
مرحبا مرحبا تعال تعال.حافظ.رجوع به تعالی شود.

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] فعل است به معنای بیا.

فرهنگ عمید

بیا.

فرهنگ فارسی

( فعل اسم ) بیا .
فعل امر است از تعالی یعنی بیا

ویکی واژه

فعل است به معنای بیا.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال آرزو فال آرزو فال نخود فال نخود فال جذب فال جذب