ترزبان

لغت نامه دهخدا

ترزبان. [ ت َ زَ ] ( ص مرکب ) ترزفان. ( فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء ). زبان آور و شخصی که گرم گفتگو شود و سخنهای تر و تازه بگوید. ( برهان ). کنایه از خوش بیان. ( از انجمن آرا ). ناطق و به فصاحت سخن گوینده. ( غیاث اللغات ). خوش زبان. ( فرهنگ رشیدی ). زبان آور و کسی که سخنان تر و تازه گوید. فصیح. ( ناظم الاطباء ). خوش زبان ، و در این ترکیب لفظ تر بمعنی چالاک و چست ، بلکه بدین معنی مرکب نیز آمده ، غایتش کنایه از کسی که سخن با آب و تاب گوید. ( آنندراج ) : امیرالمؤمنین در نعمت و راحت ترزبان است بشکر الهی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308 ). || بمعنی ترجمان هم هست ، یعنی شخصی که لغتی را از زبانی به زبان دیگر تقریر کند. ( برهان ). ترجمان. ( فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء ). کسی که زبانی را بزبان دیگر بگرداند. ترجمان معرب آنست. ( آنندراج ). و رجوع به ترزفان و ترجمان شود.

فرهنگ معین

(تَ. زَ ) (ص مر. ) خوش سخن ، فصیح .

فرهنگ عمید

۱. کسی که سخن های خوب و تازه بگوید، زبان آور، خوش سخن، فصیح.
۲. ترجمان.

فرهنگ فارسی

زبان آور، خوش سخن، فصیح، کسی که سخنهای تازه وخوب
تر زفان . زبان آور و شخصیکه گرم گفتگو شود و سخنهای تر و تازه بگوید . کنایه از خوش بیان بودن . ناطق و به فصاحت سخن گوینده .

ویکی واژه

خوش سخن، فصیح.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال چوب فال چوب فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال نخود فال نخود