تألم

لغت نامه دهخدا

تألم. [ ت َ ءَل ْ ل ُ ] ( ع مص ) توجع. ( اقرب الموارد ). دردمندی نمودن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). دردمندی. ( ترجمان علامه جرجانی ). درد نمودن. ( دهار ). درد یافتن. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). الم پذیرفتن. ( فرهنگ نظام ). || اندوه. ( ترجمان علامه جرجانی ).

فرهنگ معین

( تألم ) (تَ أَ لُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) اندوهگین شدن ، دردمندی نمودن .

فرهنگ عمید

۱. دردمند شدن، آزرده شدن.
۲. دردناک شدن.
۳. دردمندی.

فرهنگ فارسی

دردمندشدن، دردناک شدن، آزرده شدن، دردمندی
۱- ( مصدر ) درد یافتن اندوهگین شدن دردمندی نمودن . ۲- ( اسم ) اندوهناکی اندوهگنی . جمع : تالمات .

ویکی واژه

اندوهگین شدن، دردمندی نمودن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم