بیو

لغت نامه دهخدا

بیو. [ ب َ ] ( اِ ) عروس. ( برهان ). به این معنی بیوک هم آمده و در بختیاری بیک بهمین معنی است. رجوع کنید به بیوگ و بیوگان. ( حاشیه برهان چ معین ). عروس مقابل داماد. ( ناظم الاطباء ). بمعنی عروس و بیوکانی یعنی عروسی و آن را ویو و بیوک نیز خوانند. ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از جهانگیری ):
برهی گر کنی بفردی خو
از حسود و خسور و ننگ بیو.سنائی.
بیو. [ بیوْ ] ( اِ ) کرمکی باشد که جامه پشمین و کاغذ را بخورد و ضایع کند. ( برهان ) ( از جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ). مصحف بید. ( حاشیه برهان چ معین ). بید. پت. ( یادداشت مؤلف ): العث؛ بیو خوردن پشم را. عثه. ( تاج المصادر بیهقی ):
شهاب قلاووز تو دیو به
به پشم زنخدانت در بیو به.پوربها.ز عدلش گرگ با صد حیله و ریو
نهان گردد به پشم میش چون بیو.فخری.ز عنکبوت فلک رشته های آتش رنگ
بتافت وز تف آن بر گلیم شب زد بیو.آذری.|| بمعنای ارژن که نام درختی است. رجوع به ارژن شود.
بیو. [ ی ُ ] ( اِخ ) ژان باتیست ( 1862 - 1774 م. ). فیزیکدان فرانسوی. اطلاعاتش وسیع بود و در پیشرفت ریاضیات و نجوم و تاریخ علم سهمی دارد. از 1800 م. استاد کولژ دو فرانس بود. قانون بیو در باب نور قطبیده معروفست. به اتفاق ساوار قانون معروف به قانون «بیو - ساوار» را در باب تأثیر جریان برق بر میدان مغناطیسی بیان نمود. || پسرش ادوارد کنستان بیو ( 1850 - 1803 م. ) چین شناس بود. ( دائرة المعارف فارسی ).

فرهنگ معین

( اِ. ) نک بید.

فرهنگ عمید

= بیوگ
= بیب

فرهنگ فارسی

( اسم ) عروس بیوگ.
ژان باتیسب ٠ فیزیکدان فرانسوی ٠ اطلاعاتش وسیع بود و در پیشرفت ریاضیات و نجوم و تاریخ علم سهمی دارد ٠

دانشنامه عمومی

بیو ( به اسپانیایی: Bello, Aragon ) یک شهرستان در اسپانیا است که در استان تروئل واقع شده است.
بیو ۵۱ کیلومترمربع مساحت و ۳۶۹ نفر جمعیت دارد.

ویکی واژه

نک بید.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال کارت فال کارت فال نخود فال نخود فال امروز فال امروز