لغت نامه دهخدا
بیدمشک. [ م ِ / م ُ ] ( اِ مرکب ) مشک بید. نوعی از بید است که بهار آن یعنی شکوفه آن بغایت خوشبوی باشد و عرق آنرا بجهت تفریح دل و تبرید بیاشامند. ( از برهان ). درختی است که گلش زرد باشد مایل به اندک سبزی و سیاهی پیشتر از ظهور برگ بشکفد بغایت خوشبو. ( غیاث ). درختی است گلش خوشبوی مایل بزردی و در بهار بشکفد و بیشتر در کشمیر و در بعضی باغها در جهان آباد نیز گل میکند و آن در دواها مستعمل و محروری مزاج را بغایت نافع است. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). بان. ( صحاح الفرس ). شاه بید. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به مشک بید شود. قسمی از درخت بید که گلش بغایت خوشبو و در آغاز بهار اول گلی است که بدست می آید. ( ناظم الاطباء ). بید موش. درختی از گونه بید دارای شکوفه های معطر که عرق آن مفرح است. درختی است که در جنگلهای ایران یافت میشود واستعمال طبی دارد. گربه بید. بهرامه. بهرامج. مشک بید. ( بحر الجواهر ). فیک ( در کتول ) سوکوت ( در مینودشت ). گربه بید. عطفل. زنف. شاه بید. گله موش. پنجه گربه. پله. خلاف بلخی. بید طبری. گربه. گربگو. بلخ. بان.وشع. پلیشی. پیشی. ( یادداشت مؤلف ). این گونه از درخت بید در سراسر جنگلهای شمال و ارسباران ایران بفراوانی یافت میشود و همه جا بنام بید مشک و مشک بید معروف است و آنرا در کتول «مشک فیک » و در مینودشت «سوکوت » می نامند. ( جنگل شناسی ج 1 ص 194 ) : نظر نکنی در بوستان که بید مشک است و چوب خشک. ( گلستان ).
بهاران که باد آورد بید مشک
بریزد درخت جوان برگ خشک.سعدی.نوبهار از غنچه بیرون شد بیک تو پیرهن
بید مشک انداخت تا دیگر زمستان پوستین.سعدی.زنف ، بید مشک بری. ( منتهی الارب ).
بیدمشک. [ م ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند است و 100 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).
بیدمشک. [ م ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند است و 158 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).