ظاهر و باطن دو جنبه از وجود هر چیز و هر انسانی هستند که ظاهر به معنای بخش قابل مشاهده و آشکار میباشد. این مفهوم در متون دینی به ویژه در بحثهای طهارت و نماز مورد توجه قرار گرفته است. در گذشته، بسیاری از دانشمندان و فقیهان عدالت را به عنوان حسن ظاهر تعریف کردهاند. این تعریف به این معناست که رفتار و گفتار فرد باید به گونهای باشد که در نگاه شرع نیکو و درست به نظر برسد. در واقع، پایبندی به احکام دینی باید در رفتار و گفتار او به وضوح مشاهده شود. این نکته حائز اهمیت است که عدالت نه تنها به معنای رعایت قوانین و احکام شرع است، بلکه نشاندهندهی صداقت و حسن نیت فرد نیز میباشد. بنابراین، افراد باید تلاش کنند تا ظاهرشان با باطنشان همخوانی داشته باشد و در تمامی امور زندگی، اعم از اجتماعی و فردی، بر اساس اصول اخلاقی و دینی عمل کنند. در نتیجه، تعهد به این حسن نه تنها موجب تقویت شخصیت فردی میشود، بلکه به ایجاد جامعهای سالم و متعادل نیز کمک میکند.
ظاهر
لغت نامه دهخدا
ببین گرت باید ببینی به ظاهر
از او صورت و سیرت حیدری را.ناصرخسرو.همه نقود خانه پیش چشم من ظاهر آمدی. ( کلیله و دمنه ). و رسیدن آن به خواص و عوام تعذری ظاهر دارد. ( کلیله و دمنه ). و به معجزات ظاهر و دلایل واضح مخصوص گردانید. ( کلیله و دمنه ). تفاوت میان ملاحظت دوستان ونفرت دشمنان ظاهر است. ( کلیله و دمنه ). مرد هنرمند... در میان خلق ظاهر شود. ( کلیله و دمنه ). و حمداﷲ تعالی که مخایل مزید قدرت و دلایل مزیت بسطت هرچه ظاهرتر است. ( کلیله و دمنه ). هیچ اشارت نبوده است که نه در آن منفعتی و از آن فایده ای ظاهر بوده است. ( کلیله و دمنه ). و چنانکه ظهور آن بی ادوات آتش زدن ممکن نگردد، اثر این بی تجربت و ممارست هم ظاهر نشود. ( کلیله و دمنه ). و هر بنا که بر قاعده عدل و احسان قرارگیرد... اگر از تقلب احوال در وی اثری ظاهر نگردد ودست زمانه از ساحت سعادت آن قاصر ماند بدیع ننماید.( کلیله و دمنه ). گفتم زبان مصلحت آن است که کوتاه کنی که مرا کرامت ایشان ظاهر شد. ( گلستان ). || غیرمعما. کشف. به کشف. که رمز نباشد: مسعدی را بخواند و خالی کرد و من نسخت کردم تا آنچه نبشتنی بود به ظاهر و معما نبشت و گسیل کرده آمد. ( تاریخ بیهقی ). صاحب برید جز بر مراد ایشان چیزی نتواندنوشت به ظاهر. ( تاریخ بیهقی ). || ( اِ ) مقابل باطن. مقابل معنی: درون من در این یکی است با بیرونم و باطنم یکی است با ظاهرم. ( تاریخ بیهقی ). در بیم است از قهر خدای در نهان و آشکار و ظاهر و باطن. ( تاریخ بیهقی ). یا برابر نباشد ظاهر گفته ام با باطن... لازم باد بر من زیارت خانه خدا که در میان مکه است. ( تاریخ بیهقی ). حال ظاهر میان امیر محمود و امیر ابوالعباس خوارزمشاه سخت نیکو بود. ( تاریخ بیهقی ). خردمند به مشاهدت ظاهر هیئت باطن را بشناسد. ( کلیله و دمنه ). و ظاهر و باطن من به علم و عمل آراسته گردد. ( کلیله و دمنه ). یکی از بزرگان گفت پارسائی را چه گوئی در حق فلان عابد که دیگران به طعنه در او سخنها گفته اند، گفت بر ظاهرش عیب نمی بینم و در باطنش غیب نمی دانم. ( گلستان ). گفت از پیش طایفه ای در جهان بودند به صورت پراکنده و به معنی جمع، امروز خلقی اند به ظاهر جمع و به معنی پراکنده. ( گلستان ). مسکین در این سخن که پادشه پسری به صید از لشکریان دور افتاده بالای سر ایستاده همی شنید و در هیأتش نظر می کرد، صورت ظاهرش پاکیزه. ( گلستان ). پیغمبر مأمور به ظاهر بود. شرع به ظاهر حکم میکند. || برون. بیرون. میدان عقب شهر و قصبه. حوالی شهر و قصبه. خارج ِ. در بیرون ِ: فیروزآباد، نام قریه ای است به ظاهرهرات: به جرجان رفت و بر ظاهر شهر بر جانب مشهد داعی فروآمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). منتصر این اشارت قبول کرد و بعد از استخارت نهضت فرمود و بر ظاهرِ ری فرودآمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). با لشکری تمام به ظاهر بُشت نزول فرمود. ( ترجمه تاریخ یمینی ).به وقت حضور من نوشته های جماعتی که از ظاهر مرو هزیمت شده بودند برسید. ( ترجمه تاریخ یمینی ). او را درقبه ای که به ظاهر جرجان بر راه خراسان ساخته بودند دفن کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). به ظاهر استرآباد جنگی سخت کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. پیدا به هستی. مقابل نهان. || ( ع ص ) غالب. غلبه کننده. چیره. || زائل: هذا امر ظاهر عنک عاره؛ أی زائل. || ( اِ ) آنچه دیده شود از چیزی.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (اسم ) از نام های خداوند.
* ظاهر ساختن: (مصدر متعدی ) = * ظاهر کردن
* ظاهر شدن: (مصدر لازم )
۱. آشکار گشتن، نمایان شدن.
۲. [قدیمی، مجاز] تحقق یافتن.
* ظاهر کردن: (مصدر متعدی ) آشکار کردن، نمایان ساختن.
* ظاهر گشتن: (مصدر لازم ) = * ظاهر شدن
* ظاهر و باطن: [مجاز] همه چیز.
فرهنگ فارسی
پیدا، آشکار، هویدا، نمایان، خلاف باطن، ظاهرا: برحسب ظاهر، چنانکه بنظرمی آید
۱ - ( اسم صفت ) پیدا هویدا آشکار مقابل باطن. ۲ - روی چیزی سطح بیرونی سطح خارجی. یا به ظاهر. ظاهرا. یا بر حسب ظاهر. بر حسب صورت علی الظاهر. یا صوررت ظاهر. آن چه از شخص یا شئ آشکار است. یا ظاهر و باطن. ۱ - ( اسم ) آشکار و پنهان. ۲ - به حقیقت بواقع: ظاهر و باطن همین داریم.
سیف الدین خوشقدم. چهاردهمین سلطان ممالیک برجی.
فرهنگ اسم ها
معنی: آشکار، نمایان، از نام های پروردگار، بخش آشکار، هویدا، یا بیرونی از هر چیز یا هر شخص در مقابلِ باطن، ( اَعلام ) ) ظاهر: ابونصر محمّد ابن ناصر خلیفه ی عباسی [، قمری]، ) ظاهر: علی ابن منصور خلیفه ی فاطمی مصر [
دانشنامه عمومی
دانشنامه آزاد فارسی
اصطلاحی در اصول فقه، به عبارتی گویند که احتمال معانی متعدد در آن می رود، لکن یکی از آن معانی زودتر به ذهن خطور می کند. نیز ← نص
جملاتی از کلمه ظاهر
در سال ۱۹۰۹ او در اولین تور خود در غرب آمریکا در سیاتل ظاهر شد.
شود احوال ظاهر ایشان یوم تبلی السرائر ایشان