خسار

لغت نامه دهخدا

خسار. [ خ َ ] ( ع اِمص ) گمراهی. خسارة. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || هلاکی. خسارة. || غدر. خساره. || زیانکاری. خساره. ( منتهی الارب ). || بدبختی و خواری. ( یادداشت بخط مؤلف ) : و از خزاین و کرایم اموال و ساز و اسلحه چندان بریختند که اگر عشر آن وقایه عرض خویش ساختندی و بر سبیل فدیه بذل کردندی آبروی بماندی و در کسوت عارو لباس خزی و خسار در اقطار عالم متفرق نشدندی. ( ترجمه تاریخ یمینی ). همگنانرا در لباس عار و خسار به غزنه بردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). بعضی در دام طمعگرفتار دمار و خسار گشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
خسار. [ خ َ ] ( ع مص ) گمراه شدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). خسارة. || زیان یافتن تاجر در تجارت و مغبون شدن او. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). خساره.

فرهنگ معین

(خَ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - گمراه گشتن . ۲ - زیان بردن . ۳ - هلاک شدن . ۴ - زیان ، گمراهی .

فرهنگ عمید

زیان بردن، زیان کاری.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - تباهی . ۲ - نیستی .
گمراه شدن یا زیان یافتن تاجر در تجارت و مغبون شدن او .

ویکی واژه

گمراه گشتن.
زیان بردن.
هلاک شدن.
زیان، گمراهی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال پی ام سی فال پی ام سی فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال تاروت