حزم

لغت نامه دهخدا

حزم. [ ح َ ] ( ع مص ) استوار کردن. || استوار بستن. ( منتهی الارب ). || استوار کردن تنگ بر ستور. || تنگ بر ستور بستن. ( تاج المصادر بیهقی ). تنگ بربستن اسب را. تنگ ستور بستن. ( غیاث ). استوار کردن تنگ بر ستور.( مهذب الاسماء ). || فراهم آوردن کار خویش را. || تباه کردن و بریدن و کم کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). کم کردن و بریدن. ( زوزنی ). || از راه بگشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ).
حزم. [ ح َ ] ( ع اِمص ) استوارکاری. ( زمخشری ).هشیاری. ( تاریخ بیهقی ). استواری و هوشیاری در کار. هشیار شدن مرد در کار. حَزامَت. حُزومَت. استواری و هشیاری. ( منتهی الارب ). آگاهی در کار. دور اندیشیدن. عاقبت نگریستن. احتیاط. هشیاری و بیداری. دوراندیشی.هوشیاری. بیداری در کار. قوت رای. اندیشه کردن در عاقبت و انجام امر و احتراز کردن به قدر امکان از خلل و زَلل آن. ( غیاث ). آگاهی. بُذم. احتیاص. حوط. اِحکام. ضبط امر. عاقبت بینی : احتراس النظر فی الامر قبل الاقدام علیه. || اخذ الامور بالاتقان. ( تعریفات جرجانی ص 59 ) : الحزم سوءالظن. ( حدیث ).
هر آن کس که او این هنرها بجست
خرد باید وحزم و رأی درست.فردوسی.ز پایت که افکند و جایت که جست
کجا آن همه حزم و رأی درست.فردوسی.پادشاهی که باشُکُه ْ باشد
حزم او چون بلندکُه ْ باشد.عنصری.ازبیداری و حزم و احتیاط این پادشاه یکی آن است... ( تاریخ بیهقی ). مرد خردمند با عزم و حزم آن است که... ( تاریخ بیهقی ). گفتند سخت صواب است و روان کردند و کوس میزدند و حزم میداشتند. ( تاریخ بیهقی ص 354 ). چون فرمانی رسیده است و حکم حزم شده تغافل کردن به هیچ وجه روی ندارد. ( تاریخ بیهقی ص 552 ). حزم تمام بجای آرید. ( تاریخ بیهقی ص 356 ).
چنان بسازد با حزم تو تهور تو
چنانکه رامش را مر طبع مردم میخوار.( از تاریخ بیهقی ص 379 ).عقل او حزم عالم عقل است
جان او ذات عالم جان باد.مسعودسعد.و بر خردمند واجب است که به قضاهای آسمانی رضا دهد... و جانب حزم را هم مهمل نگذارد. ( کلیله و دمنه ). ارکان و حدود آن را به ثبات حزم و نفاذ عزم چنان مستحکم و استوار گردانیدکه چهارصدواند سال بگذشت... ( کلیله و دمنه ). آنکه حزمی داشت... سبک روی بکار آورد. ( کلیله و دمنه ). عاجزتر ملوک آن است که... هرگاه حادثه ای بزرگ افتد... موضع حزم و احتیاط را بگذارد. ( کلیله و دمنه ). اصحاب حزم گناه ظاهر را عقوبت مستور... جائز نشمرند. ( کلیله و دمنه ). دمنه... گفت این باب از حزم دور است. ( کلیله و دمنه ). و عقل به تجارب و حزم و صبر جمال گیرد.( کلیله و دمنه ). و هیچ آفریده را چندان حزم و خرد نتواند بود. ( کلیله و دمنه ).

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (اِمص . ) ۱ - استواری . ۲ - پیش - بینی ، دوراندیشی .

فرهنگ عمید

۱. هوشیاری و آگاهی، دوراندیشی در امری.
۲. استوار کردن و محکم کردن کاری.

فرهنگ فارسی

استوارکردن، ومحکم کاری کردن، هوشیاری و آگاهی
(مصدر ) محکم کردن امری استوار ساختن . ۲ - ( اسم ) استواری . ۳ - هوشیاری : (( بحزم و احتیاط رفتار میکند . ) ) ۴ - پیش بینی دور اندیشی .
شعبعب نام جائی است که در شعر آمده است

ویکی واژه

استوا
پیش - بینی، دوراندیشی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم