لغت نامه دهخدا
سری مویش از آه حسرت سیاه
سراپرده اش از فغان راه راه.ملاطغرا ( از بهار عجم ).در طریق شوق آسایش نمی یابد تنش
جامه مرد مسافر گر نباشد راه راه.محمدقلی سلیم ( از بهار عجم ).نیست از رهزن در این راهم غمی کز فیض عشق
در بر از زخمی قبای راه راهی بیش نیست.میرزا عبدالغنی قبول ( از بهار عجم ).شد از خون راه راه آخر تن خاکستری پوشم
شهیدان را لباس کربلایی اینچنین باید.سعید اشرف ( از بهار عجم ).قبای راه راهی داشت در بر
که هر راهش برد دل را به راهی.تأثیر ( از آنندراج ).- پارچه یا چیت یا قبای راه راه ؛ پارچه و چیت و قبایی که خطوط موازی داشته باشد.
- جامه راه راه ؛ جامه مخطط. ( ناظم الاطباء ).
- || رنگارنگ و الوان. ( ناظم الاطباء ).