لغت نامه دهخدا
بتو بیش از تو گر زری دادند
دانکه از بهر دیگری دادند.اوحدی.خدا را داد من بستان از او ای شحنه مجلس
که می با دیگری خورده ست و با من سرگران دارد.حافظ.گر دیگری بشیوه حافظ زدی رقم
مقبول طبع شاه هنرپرور آمدی.حافظ.گر پنج نوبتت بدر قصر میزنند
نوبت به دیگری بگذاری و بگذری.حافظ.
دیگری. [ گ َ ] ( اِ ) خراج و مالیات اشجار و مانند آن. ( ناظم الاطباء ).