لغت نامه دهخدا
که یوسف چو بالین شد و خاسته
چو بتخانه چین شد آراسته.شمسی ( یوسف وزلیخا ). || بلند شده. مقابل نشسته. || بزرگ و سرور قوم شده :
صاحب هنری حلال زاده
هم خاسته و هم اوفتاده.نظامی ( لیلی و مجنون چ وحید ص 199 ).در این بیت نظامی چ وحید نوشته اند «خاستن » بمعنی بزرگ و رئیس قوم شدن و «افتادن » بمعنی خضوع و تواضع است.
- نوخاسته ؛ تازه بدوران رسیده :
مده کار معظم به نوخاسته.سعدی ( بوستان ). || تازه اتفاق افتاده :
شاد آمدی ای فتنه ٔنوخاسته از غیب
غائب مشو از دیده که در دل بنشستی.سعدی ( طیبات ). || تازه رشد کرده. جوانی که در عنفوان شباب است :
بطاعات پیران آراسته
بصدق جوانان نوخاسته.سعدی ( بوستان ).