لغت نامه دهخدا
مصالح. [ م َ ل ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مصلحة. نیکیها. ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ). ج ِ مصلحت به معنی صلاح و خیر کار. آنچه موجب آسایش و سود باشد. ( از یادداشت مؤلف ). عبدالواسع در شرح بوستان نوشته که مصالح به فتح لام مقلوب ما صلح است از قسم محاصل به معنی ماحصل و همچنین مواجب به معنی ماوجب ، صیغه جمع نیست و نزد مؤلف غالب آن است که ما صلح در اصل ما صلح به باشد یعنی آنچه مصلح باشد چیزی را و می تواند که مصالح جمع مصلح باشد که به ضم میم و کسر لام صیغه اسم فاعل است از صلاح چنانکه مطافل و مشادن ، جمع مطفل و مشدن. ( از غیاث ) : گوش به مثال کدخدای دار که بر اثر در رسددر هرچه به مصالح پیوندد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 283 ). اعتقاد نیکوی خویش را که همیشه در مصالح وی داشته ایم خدمت می کنیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 333 ). داناست به مصالح جمع ساختن پراکندگی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315 ). مرا چاره ای نباشد از نگاهداشت... مصالح تو و ماننده تو. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 272 ). ثواب آن مصالح بدان جهان او را حاصل شود. ( سیاستنامه چ اقبال ص 4 ). آنکه سعی برای مصالح دنیا مصروف دارد زندگانی بروی وبال باشد. ( کلیله و دمنه ). ذات بی همال خویش را برنصرت دین اسلام و مراعات مصالح خلق وقف کرد. ( کلیله و دمنه ). تو شنونده دعایی و عالمی به مصالح بندگان.( تفسیر ابوالفتوح رازی ). از برای مصالح معاد... انبیا را بعث کرد. ( سندبادنامه ص 3 ). مصالح بلاد از سلک نظم... متفرق گردد. ( سندبادنامه ص 5 ). از افکار مجازی بکلی اعراض کند و آن فکرهایی بود که عنایات آن راجع به مصالح معاش فانی باشد. ( اوصاف الاشراف ص 33 ). سلطان مصالح خویش در هلاک من همی بیند. ( گلستان ). دیگران هم... به مصالح اعمال شما اقتدا کنند. ( گلستان ). بزرگی را پرسیدم از سیرت اخوان صفا، گفت کمینه آنکه مراد خاطر یاران بر مصالح خویشتن مقدم دارند. ( گلستان ).
- مصالح دیدن ؛ مصلحت دیدن. صلاح دیدن. نیکو و صواب دانستن :
چو مرد این سخن گفت و صالح شنید
دگربودن آنجا مصالح ندید.سعدی ( بوستان ).- مصالح معاش و معاد ( معاد و معاش ) ؛ چیزهایی که خیر و مصلحت دنیا و آخرت با آن توأم است : به دقایق حیله گرد آن می گشتند که مجموعی سازند مشتمل بر مناظم حال و مآل ، و مصالح معاد و معاش. ( کلیله و دمنه ). مصالح معاش و معاد... بدو بازبسته است. ( کلیله و دمنه ). اگر حجابی افتد مصالح معاش و معاد خلل پذیرد. ( کلیله و دمنه ).