لغت نامه دهخدا
گهی درّ بارد گهی عذر خواهد
همان ابر بدخوی کافوربارش.ناصرخسرو.چو نیکوئی کنی زآن عذر میخواه
که نیکوئی دو گردد باش آگاه.ناصرخسرو.در این کارم اگر دولت بود یار
بخواهم هم بزودی عذر بسیار.نظامی.زمین خدمت ببوسیدم و عذر جسارت خواستم. ( گلستان ).
ببایست عذر خطا خواستن
پس از شیخ صالح دعا خواستن.سعدی.کسی را نظر سوی شاهد رواست
که داندبدین شاهدی عذر خواست.سعدی ( بوستان ).- عذر کس را خواستن ؛ او را اخراج کردن. او را بیرون کردن.