لغت نامه دهخدا خونخواری. [ خوا / خا ] ( حامص مرکب ) عمل خونخوار. خون آشامی. خونریزی. سفاکی. ( ناظم الاطباء ) : بخونخواری مکن چنگال را تیزکزین بی بچه گشت آن شیر خونریز.نظامی.|| کنایه از غم و اندوه باشد. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ عمید ۱. خون خوار بودن، خون آشامی.۲. [مجاز] ستمکاری.۳. [مجاز] وحشی گری.۴. [قدیمی، مجاز] خون ریزی.